❀Amarylliss❀

داستانک

داستان کربلا و اربعین در ادامه مطلب ....   کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند.  مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. اما آن طرف تر... آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی...
11 آذر 1394

داستانک

  کودک اسیر در ادامه مطلب ....   بعد از واقعه عاشورا چه اتفاقی افتاد؟ شما می دونید. حتما تا حالا از بزرگ تراتون شنیدید. بله دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می رفت. می بینید بچه ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. اون دشمنا اون قدر بی رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می دادن. پس همه دست هامون رو به آسمون بلند می کنیم و از خدا می خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. ...
11 آذر 1394

داستانک

داستان در مورد خوبی ها و خصلت های نیک امام حسین در ادامه مطلب ...   مهرباني مهرباني با بندگان خدا از ويژگي هاي بارز ايشان بود. اَنس مي گويد که روزي در محضر امام بودم. يکي از کنيزان ايشان با شاخه گلي در دست، وارد شد و آن را به دست امام تقديم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: «برو تو آزادي! من که از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم. گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين کنيز، تنها شاخه گلي به شما هديه کرد، آن گاه شما او را آزاد مي کنيد؟» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «و اذا حييتم بتحيه فحيّوا باحسن منها؛ هر کس به شما مهرباني کرد، دو برابر او را پاسخ گوييد...
11 آذر 1394

نی نی شعر

در ادامه مطلب شعر اربعین و محرم .... دویدم و دویدم  به کربلا رسیدم  کنار نهر آبی  لبهای تشنه دیدم  یه باغبون خسته  با یک دل شکسته  کنار آب خسته  زانو زده نشسته  کوچولوی شش ماهه  اگه طاقت بیاره  عموجونش تو راهه  آهای آهای ستاره  یه دختر سه ساله  خواب باباشو دیده  اشک میریزه میناله  امام مظلوم من  کاشکی کنارت بودم  وقتی که تنها موندی  رفیق راهت بودم     //////////////////////////   لالایی لالایی علی علی علی اصغر(ع) شب هفتم شب قحطی آب    شب تشنگی نسل بوتراب ...
11 آذر 1394

آموزش زبان

طبق نظریه متخصصان؛ آموزش غیر مستقیم  بهترین روش آموزش برای کودکان زیر ۷ سال است. در ادامه انیمیشن آموزش زبان انگلیسی   درباره گاوداری و تولید شیر را که نمونه ای از آموزش زبان انگلیسی، مفهوم اعداد ، الگویابی به کودکان به روش غیر مستقیم و تلفیقی است،  ببنید و دانلود کنید. ادامه مطلب ............     در این مجموعه از ویدئوی های یومی زومی ، برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان در منزل توسط والدین؛ از انیمیشن کارتونی در قالب قصه و داستان استفاده شده و از  آموزش به شیوه غیر مستقیم، که یکی از بهترین روش های آموزش کودکان است ، استفاده شده است.   درباره آموزش...
10 آذر 1394

آموزش زبان

این شعر کودکانه قدیمی انگلیسی  هم برای گوش دادن به موزیک کودکانه و هم برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان می تواند استفاده شود. در این شعر که با صدای کودکی خوانده شده است، مربوط به یک روز بارانی است که در آن کودکی از باران می خواهد برود و یک روز دیگر برگردد تا بتواند برای بازی کردن به بیرون برود. برای دیدن فیلم و آموزش به ادامه مطلب برین .....     متن شعر انگلیسی کودکانه باران   Rain Rain go away Come again another day Daddy wants to play Rain Rain go away Rain Rain go away Come again another day Mommy wants to play ...
10 آذر 1394

نی نی شعر

درِ خونه صدا کرد و مامان کفشاش و پا کرد و دوید و در و وا کرد و عمو بود و بابا همراه او بود و مرا دیدن و بوسیدن و خندیدن و شد خونه پُر از خنده ی بابا گنجشکه اومد زودی تماشا   شاعر: افسانه شعبان نژاد درخت ها دوباره لباس نو خریدند و توی باغ اسفند در انتظار عیدند درخت سرو، اما لباس نو ندارد لباس کهنه اش را زمین نمی گذارد صد آفرین که کرده درخت سرو ساده لباس سبز خود را دوباره استفاده شاعر: حسین تولایی تصویرگر: سمیه علیپور       مو های خواهر من تو سرمای زمستون موهاش می آد تو ...
10 آذر 1394

داستانک

یکی بود، یکی نبود. کرم بالداری روی یک درخت، توی یک سیب زندگی می کرد. این کرم با همه ی کرم ها فرق داشت. کرم سیب با همه چیز مخالف بود. روزی از روز ها وقتی از توی سوراخ سیب سرک کشید، چشمش افتاد به نیوتن که زیر درخت نشسته بود. نیوتن مشغول فکر کردن بود. کرم سیب که قانون جاذبه ی زمین را قبول نداشت، تصمیم گرفت هر جور شده نظرش را به نیوتن بگوید. داد زد: « آهای نیو! » نیوتن سرش را بلند کرد و او را دید. کرم سیب گفت: « من با نظر تو مخالفم. زمین هیج جاذبه ای ندارد. » نیوتن خندید و گفت: « یک روز یک سیب از درخت کنده شد و افتاد روی سر من. این طوری شد که ثابت کردم که جاذبه ی زمین وجود دارد. » کرم سیب گفت: &...
10 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❀Amarylliss❀ می باشد